ارشــــــــــــــان پیشـیارشــــــــــــــان پیشـی، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره

پرنس پیشی،پسر پائیزی

ی مامان کچل...

سلام پسر گیسو کمندم... ی مامان کچل اومده برات خاطره بنویسه... تعجب نکن گلم، از وقتی باردار شدم موهام انقدر پر شده بود که خدا میدونه! حتی 1دونه هم نمی افتاد ! ولـــــــــــــــــــی الان !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! تقریبا از 2 ماهگیت موهام کم کم شروع ب ریختن کرد و الان دیگه شدیدا داره میریزه! بدبختانه همه دکترها هم میگن بعد از زایمان طبیعیه! ای بابا اینم از مشکلات مادر بودن! چه میشه کرد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ راضیم ب رضای خدا! امیدوارم ب زودی خوب بشه! ...
12 بهمن 1391

من عاشقــــــــــــــــــــــتم...

سلام گل نیلوفرم زندگی مامان چطوره؟ امیدوارم خوب خوب باشی پسر قندی مامان! 11/11 ی اتفاق باحــــــــال افتاد ک اومدم برات بگم! خونه مامان شراره بودیم، شبش از ساعت 3 بیدار شده بودی و هی بدخوابی کرده بودی ک نه من خوابیدم نه خودت! ساعت تقریبا 11 یا 12 ظهر بود که کلافه رو پام خوابیده بودی ... دیدم حوصله نداری بغلت کردم ولی خودمم اصلا حال نداشتم، بخاطر همین مامان شراره اومد پیشت و دستشو آورد جلو مثل همیشه گفت : بیا پیش من قربونت برم! ولی تو برخلاف همیشه که دست و پا میزنی بری پیشش برگشتی به پشتم و خودتو تو بغل من سفت کردی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! مامان شراره و منو دایی امیر به هم نگاه کردیم و فکر کردیم اشت...
12 بهمن 1391

وایـــــــــــــــــــی خجالتم دادیــــــــــــــــد!

سلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــام ارشان مامان پسرکم ببین چه دوستای خوبی داریم!! دیشب که آخر وقت اومدم تو وبلاگت تعداد بازدید 495 نفر بود بازدید وبلاگمون و ببین! ولی صبح که بازدید روز قبل رو دیدم شوکه شدم: ببیــــــــــــــــــــــــن! واسه همینه که عاشق دوستای وبلاگیمم... واسه همینه که دلم نمیخواد لب تاپو خاموش کنم و 1لحظه از وبلاگت دور باشم! دوستای من دوستتون دارم هوارتــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا ...
9 بهمن 1391

بیمه صاحب اسمت!!!!!!!!!!!!

سلام سلام سلام به شوکول خودم جوجه طلایی خوبی؟ مامان گلی ، عجقم خییییییییییییییلللللللللللللیییییییییییییییی خوشحالم... یعنی ی چیز میگم و یچیز میشنوی، بدجور خوشحالم! حالا چرا؟ دیروز یعنی 7بهمن برام ی روز قشنگ بود: صبح از خواب بیدار شدیم و دوتایی طبق معمول هرروز بازی کردیم و کلی خوش گذروندیم، ساعت 3:30 نوبت سونوگرافی داشتی! میدونی که دکترت گفت ی بار دیگه ببریمت چون کلیه شوخی بردار نیست! ساعت 11 بود و دیدم موهام چرب شده و دلم نخواست اونطوری برم بیرون! نه بابایی بود تورو نگه داره نه مامان شراره(آخه ب جز اینا تو پیش هیچکس نمیمونی) نمیتونستم بخوابونمتو برم چون وقتی بیدار میشی 100% باید بلندت کنم وگرنه جیغت م...
8 بهمن 1391

هدیه هایی از کودکی دایی امیر...

سلام پسر ناناز من خوبی گل همیشه بهارم؟ عزیز دل مادر این عکسا که امروز برات میذارم، عکس یادگاری هایی از دایی جونته! دایی امیر تصمیم گرفت تمام یادگاری های دوران کودکیش روبه تو بده! میدونی که بابارضا خونشو فروخته و به زودی اسباب کشی میکنه و میرن خونه جدید و دایی امیر هم موقعی که داشت اتاقش رو جمع میکرد تمام اسباب بازی های قدیمیش رو جمع کرد و آورد برای تو... گلم این اسباب بازی ها براش کلی خاطره داره، خیلی دوستشون داره، دیگه ببین چقدر تو رو دوست داشته که همشو برای تو آورده! مامانی ی قول بهم بده: قول بده که خرابشون نکنی و خیلی مواظبشون باشی تا بزرگ بشی و وقتی دایی جون خودش بچه دار شد اونارو بدی به نینی خودش! آف...
6 بهمن 1391

الهی من قربونت برم

سلام امیدم... سلام زندگیم مامانی این پست رو دارم بادست چپ مینویسم... آخه تو رو دست راستم خوابیدی... چشمام پراز اشکه، اشک شوق، از خوشحالی، از ذوق مادرانه! میدونی چرا؟ الان خوابیده بودی رو پاهام و من داشتم وبلاگ دوستامو چک میکردم که بیدار شدی! منم بغلت کرم و داشتی با موهام بازی میکردی! منم همینطوری که با لب تاپ کار میکردم برات شعر آقا خرگوشه رو میخوندم... اول بگم که تو عاشق این شعری، از دوره بارداری همیشه این شعرو برات میخونم، تنها راهی که برای ساکت کردنت پیدا کردم این شعره! خلاصه مامانی یه لحظه برگشتم نگاه کنم ببینم موهام نره تو دهنت دیدم خوابیدی! نمیدونی چه لحظه ای بود... تمام احساس مادرانه رو تو این یک لحظه حس کردم! چشم...
6 بهمن 1391

ارشان، ازدید مامان شراره

 سلااااااااااااااااااااااام عسل مامان! خوبی نفسم؟ پسمل مامان یه سری عکس برات آوردم! میدونی از کجا پیداشون کردم؟ از گوشی مامان شراره! آره، من نمیدونستم که هم زمان با من مامان شراره هم ازت عکس میگیره! تازه متوجه شدم! حالا ببینشون! دیدی مامانی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ...
4 بهمن 1391

دختر عموها!!!!!!!!!!!!!!

سلام شوشویی مامان! پسمل مامان بالاخره تونستم یه عکس از دختر عموهات باهم پیدا کنم! گفتم که چون مهدیس همیشه پیش مامان زنعمو راحله میمونه هیچ وقت نمیشه ازشون با هم عکس گرفت! اینجا 5ماهشونه و اومدن خونه ما و من ازشون عکس گرفتم! سمت راست ملیسا و سمت چپ مهدیس! اینجا 2سال و نیمه ان! اینجا سمت راست مهدیس و سمت چپ ملیسا واینم دلیل زندگی مامان شقایق و باباعلی ...
4 بهمن 1391

ارشان،روروئک،طبلک

سلام سلطان قلبم نفسم برای اولین بار با مامان شراره چند دقیقه گذاشتیمت تو روروئک! میدونم برات زوده! اصلا وصلش نکردیم... نه چرخشو نه جیگیلی های روشو! خیلی دوست داشتی و هی پاهاتو میزدی به زمین! البته زود در آوردمت و فقط3.4 دقیقه توش نشستی! فقط میخواستم ببینم چه شکلی میشی تو روروئک! خودتم ببین: و و میمیرم برااااااااااااااااات راستی گلم عاشق طبلکتی! عاشق نور و رنگشی! وقتی روشنش میکنیم و میگیریم جلوت به زور میگیریشو میخوای همشو بندازی تو دهنت! و و و و میمیرم برااااااااااااات ...
4 بهمن 1391

حرفهایی برای دلبندم

فـــــــرزنــــد عــــزیـــــزم: آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی، اگر هنگام غذا خوردن لباسهایم را کثیف کردم و یا نتوانستم لباسهایم را بپوشم اگر صحبت هایم تکراری و خسته کننده است ؛ صبور باش و درکم کن... یادت بیاور وقتی کوچک بودی مجبور میشدم روزی چند بار لباسهایت را عوض کنم... برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور میشدم بارها و بارها داستانی را برایت تعریف کنم... وقتی نمیخواهم به حمام بروم مرا سرزنش و شرمنده نکن.. وقتی بی خبر از پیشرفتها و دنیای امروز سوالاتی میکنم ، با تمسخر به من ننگر! وقتی برای ادای کلمات یا مطلبی حافظه ام یاری نمیکند، فرصت بده و عصبانی نشو.. زمانی که میگویم دیگر نمیخواهم زنده بمانم و م...
3 بهمن 1391